۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان نویسی» ثبت شده است

شرم از درخواست نیاز | داستان کوتاه

شرم از درخواست نیاز | داستان کوتاه

چشم باز کردم و از خواب بیدار شدم. نگهبانِ زندان اندکی غذا برایم گذاشته بود. با اینکه خیلی گرسنه بودم ولی تمایلی به غذا نداشتم. دلم گرفته بود. غل و زنجیر اذیتم می کرد. این روزها زندان و قید و بند خیلی بر من سخت می گذشت. البته که قبلا هم در راه مبارزه با ظلم و جور طاغوت به زندان افتاده بودم و آزاد شده بودم. ولی این بار به ستوه آمده بودم.

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

نگینی که نصف شد

نگینی که نصف شد

صبح زود به حجره‌اش رفت. آب و جارویی کرد و وسایل را مرتب کرد و مشغول کار شد. چیزی نگذشته بود که فرستاده‌ای از سمت درباره در حجره را زد و وارد شد. به یونس گفت که یکی از مقامات بالا نگینی داده که خیلی باارزش است و می‌خواهد برای همسرش انگشتری بسیار زیبا بسازی. نگین را به دست یونس داد. یونس نگاهی ظریف به آن انداخت. تاکنون شبیهش را ندیده بود. خیلی قیمتی بود. فرستاده به یونس گفت: 

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه


یادداشت‌های مسعود شکری
معرفی
آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
پیوندها
بایگانی