چشم باز کردم و از خواب بیدار شدم. نگهبانِ زندان اندکی غذا برایم گذاشته بود. با اینکه خیلی گرسنه بودم ولی تمایلی به غذا نداشتم. دلم گرفته بود. غل و زنجیر اذیتم می کرد. این روزها زندان و قید و بند خیلی بر من سخت می گذشت. البته که قبلا هم در راه مبارزه با ظلم و جور طاغوت به زندان افتاده بودم و آزاد شده بودم. ولی این بار به ستوه آمده بودم.
نگهبان در حال عبور از کنار زندان من بود، صدایش زدم. از او قلم و کاغذی خواستم. از آنجا که با این نگهبان از قبل آشنا بودم و مرا می شناخت، قلم و کاغذی برایم آورد. شروع به نوشتن کردم و از وضعیت زندان و سختی آن به امام حسن عسکری (علیه السلام) شکایت کردم. نامه را مخفی کردم و به نگهبان دادم و از او درخواست کردم تا به هر نحوی شده است، آن را به امام برساند. فکر می کردم که این نگهبان از دوستان امام است و به ناچار به خدمت جور درآمده و می تواند این کار را برایم انجام دهد. با این حال، چاره ای نداشتم و دل را به دریا زدم و درخواستم را گفتم. نگهبان هم با شنیدن خواسته من، نگاهی به دور و اطراف انداخت، تاکید کرد که ساکت باشم، نامه را گرفت و بدون کلامی رفت.
ساعتی نگذشته بود که نگهبان برگشت و کاغذی را در سلول من انداخت و رفت و حواسش بود که کسی چیزی متوجه نشود. به طرف در رفتم. یعنی به همین سرعت جواب نامه من آماده شد؟ یا نگهبان مطلب دیگری می خواهد به من بگوید؟
کاغذ را برداشتم. از طرف امام حسن عسکری (علیه السلام) بود و ایشان نوشته بودند که ابوهاشم، نگران نباش، نماز ظهر را در منزل خودت خواهی خواند. با خواندن نامه حیران شدم. چندین وقت است که من در زندانم و با این هجم از پرونده ای که دارم، چطور می توانم آزاد شوم؟ آن هم به این سرعت؟ که نماز ظهر را در خانه خودم بخوانم؟!!! هر لحظه که می گذشت، بر حیرتم افزوده می شد.
ساعتی به ظهر مانده بود. نگهبان دیگری به سمت سلول من آمد و گفت ابوهاشم جعفری تویی؟ گفتم: آری. گفت سریع بیا بیرون، تو آزادی! هنوز باورم نمی شد... از زندان آزاد شدم و به خانه رسیدم. دقیقا وقت نماز ظهر بود. همسرم نیز حیرت کرده بود از این که آزاد شده ام. ماجرای نامه را برای همسرم توضیح دادم و از کرامت امام حسن عسکری (علیه السلام) برای او گفتم.
بعد از نماز و اندکی غذا، با همسرم به صحبت نشستم. اوضاع اقتصادی بدی داشتیم و به تنگنا آمده بودیم. همسرم گفت باری دیگر به امام نامه ای بنویس و درخواست کمک کن. در ذهن خودم نیز همین نکته آمده بود که از حضرت درخواست کنم اما شرم کردم... نمی دانستم با چه رویی این نامه را بنویسم و از حضرت درخواست پول کنم.
ساعتی گذشت و صدای دوره گردی که میوه می فروخت در کوچه پیچید. پولی نداشتیم که میوه ای بخریم ولی دوره گرد همچنان در کوچه ما بود و صدا می زد. توجهی نکردیم. درب خانه به صدا در آمد. میوه فروش دوره گرد بود. گفت ای اهل خانه میوه نمی خواهید؟ به درب خانه رفتم و در را باز کردم. میوه فروش نگاهی به اطراف انداخت و وقتی مطمئن شد که کسی در کوچه نیست، میوه ای به من داد و کیسه ای پول و بدون حرف اضافه ای رفت.
متعجب مانده بودم که این دیگر که بود و این کیسه چیست. همسرم را صدا زدم. با هم کیسه را باز کردیم. صد دینار در کیسه بود و یک نامه! امام حسن عسکری (علیه السلام) نامه و پول ها را توسط آن میوه فروش دوره گرد فرستاده بود. نامه را باز کردم و بلند برای همسرم خواندم:
إِذَا کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَلاَ تَسْتَحْیِ وَ اُطْلُبْهَا تَأْتِیکَ عَلَى مَا تُحِبُّ أَنْ تَأْتِیَکَ .
اگر نیازى داشتى، شرم نکن، آنچه را که مىخواهى از ما طلب کن، به آن خواهى رسید ...
----------------------------------------
آنچه خواندید، داستان کوتاهی بود که برداشتی از حدیث امام حسن عسکری (علیه السلام) خطاب به ابوهاشم جعفری بود. داوود بن قاسم، معروف به ابوهاشم جعفری، از نوادگان جعفر بن ابیطالب است. وی از اصحاب امام رضا، امام جواد، امام هادی، امام عسکری و امام زمان (علیهمالسّلام) به شمار میرود و در موضوعات مختلف، روایات بسیاری را روایت کرده است. ابوهاشم شخصی عابد، باتقوا و شاعر و راوی بود و همچنین دارای شخصیت سیاسی بوده و با ستمگران عصرش، به مبارزه پرداخته و علاوه بر اینها در نشر مذهب شیعه و هدایت مردم نقش بسزایی داشته است.
----------------------------------------
حال در این روز که شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) است، اول به پسرشان حضرت صاحب الزمان (عج) تسلیت عرض کنیم و بگوییم یا ابامحمد، یا حسن ابن علی (علیه السلام)!
ای کاش می توانستیم امروز سامرا باشیم و در آرامش سامرا ضریحتان را تماشا کنیم. چرا که خودتان فرمودید خطاب به ابوهاشم جعفری که قبر من در سامراست و مایه امن و امان برای ساکنان دو طرف آن است.
آنگاه سلام و صلواتی خدمت شما عرض کنیم، با همان صلواتی که خودتان یادمان داده اید و فرمودید اینگونه بر شما صلوات بفرستیم:
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِیِّ، الصَّادِقِ الْوَفِیِّ، النُّورِ الْمُضِیءِ، خازِنِ عِلْمِکَ، وَالْمُذَکِّرِ بِتَوْحِیدِکَ، وَوَلِیِّ أَمْرِکَ، وَخَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّینِ الْهُداةِ الرَّاشِدِینَ، وَالْحُجَّةِ عَلَىٰ أَهْلِ الدُّنْیا، فَصَلِّ عَلَیْهِ یَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیائِکَ وَحُجَجِکَ وَأَوْلادِ رُسُلِکَ یَا إِلٰهَ الْعالَمِینَ.
پس از زیارت و سلام و صلوات... سفره دل باز کنیم و بگوییم:
خودتان فرمودید که هر چه نیاز داشتیم، شرم نکنیم و به شما بگوییم. البته که خودتان به حال ما آگاه هستید و از حوائج ما مطلعید اما به فرموده خودتان عرض حاجت میکنیم و مشکلات و حوائج را خدمت شما عرض می کنیم.
لینکهای مفید:
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.