یک ربع به امتحان مونده بود. برف سنگینی همه جا را سفید پوش کرده بود. مشغول مرور کردن خلاصهها بودم و به سرعت به سمت محل آزمونها در حال قدم زدن بودم. مرتب با خودم گفتم که عجب مناظر قشنگی... حیف است که عکس نگیرم. از طرف دیگر گفتم عکس بماند برای بعد از امتحان!
در بین راه یک گل همیشه بهار که لباسی از برف پوشیده بود، توجه مرا به خودش جلب کرد. پاهایم از حرکت ایستاد. دوستم گفت برویم، امتحان دیر شد. گفتم برو من الان میام. گوشی را درآوردم و عکسش را گرفتم.
بعد از امتحان هم برگشتم و کلی عکس دیگه گرفتم ولی هیچ کدوم به اندازه همون عکس، به دلم ننشست. برای چند نفری هم که فرستادم، خیلی دوست داشتند.
خلاصه اینکه از تک تک لحظات زندگی استفاده کنیم.
دیدگاهها (۱)
عارفه صاد
۰۱ اسفند ۰۱ ، ۱۴:۵۴
خیلی زیباست و مقاومتش توی سرما انگیزه بخشه :)
پاسخ:
۱ اسفند ۰۱، ۱۵:۱۶