درسهایی از رضا امیرخانی
خیلی وقت بود که میخواستم درباره رضا امیرخانی بنویسم. قبلا بخشی از توصیه های او برای نوشتن را جمع آوری کرده بودم ولی وقت نشده بود که مرتب و منظم کنم و با مقدمه ای آن را منتشر کنم. فکرش را نمیکردم که حادثه ای که سلامتی او را به خطر انداخته است، باعث این نوشتن شود.
آشنایی من با آثار او از دوران دبیرستان شروع شد. در شب و روزهایی امتحان که همه بچه ها مشغول درس خواندن بودند، من تازه با ارمیا آشنا شده بودم و در شب امتحان به جای ریاضیات و هندسه و انتگرال مشغول مطالعه ارمیا بودم. پس از آن با ناصر ارمنی آشنا شدم و با داستان های کوتاهش انس گرفتم و برخی از آنها حتی چشمانم را به اشک کشانده بود. بعد از آن دیگر همه را خواندم: منِ او، بیوتن، قیدار، داستان سیستان، جانستان کابلستان، نیم دانگ پیونگ یانگ، رهش. اگر بخواهم کتاب هایی را دوباره از او بخوانم، انتخاب من سه کتاب است: ارمیا، منِ او، قیدار.
رضا امیرخانی چند وقت پیش در جریان یک پرواز پاراگلایدر در منطقه مشاء دماوند دچار سقوط شد و با آسیب شدید به سر و کاهش سطح هوشیاری به بیمارستان منتقل شد. او پس از اقدامات اولیه به بخش مراقبتهای ویژه انتقال یافت و تحت پایش مداوم تیم پزشکی قرار دارد. پس از آن چه بسیار افرادی که در شبکه های اجتماعی برای او آرزوی سلامتی داشتند. من هم با همه آنها دست به دعا شده ام که ان شاءالله سلامتی عاجل و کامل به دست آورد و برایمان باز هم دست به قلم شود و بنویسد. چه خوب است که انسان به جایی برسد و آنچنان اثرگذار باشد که حتی آقا هم پیگیر وضعیت سلامتی ایشان باشند و جویای احوال شوند.
افشین اعلاء، یکی از نویسندگان و شاعران برتر کشور نیز در نامه ای خطاب به رضا چنین نوشته است:
شنیدم سطح هوشیاریات پایین آمده است. شگفتا! رضا امیرخانی و هوش پایین؟! سالهاست که نسلی با عقل زمینی و هوش ماوراییات بالیدهاند و از تماشای پنجرههایی که چشم تیزبین و قلم عقلآفرین تو، رو به عالم معنا گشوده است، از خواب غفلت بیدار شدهاند. هوش فلکپیمای تو همراه با جسم فروتنت، امروز در بلندترین جایگاه آرمیده است. خلوتی که خداوند در آن، مقربان درگاه خویش را از جام بادهی یقین، سرمست میکند و به هوشیاری محض میرساند. تو هم قرار است مدتی از هوش عالم ملک به هوش عالم ملکوت برسی. برای همین است که به خواب رفتهای، در خلوتی اثیری. در جایگاهی که پرواز هیچ پاراگلایدری نمیتوانست تو را به آنجا برساند. هرچند تمام این سالها در اوج بودهای و قلهها و ابرها را درنوردیدهای. این اشتیاق عجیب تو به پرواز، شاید از آن روست که با وجود همهی دارندگیها و برازندگیهایت خاک را قابل نمیدانی. شاید روح بلند و سبکسیر تو تحمل این همه تلخکامی و نابرازندگی را که زمین به آن مبتلاست، ندارد.... پس آرام بخواب و استراحت کن. بگذار بالهای همیشه در پروازت کمی در بستر بیاسایند تا برای اوج گرفتن بیشتر رمقی تازه بگیرند. ما هنوز به هوش سرشار و ایمان استوار و قلم پربارت نیازمندیم. این بیرون، دستهای فراوانی به دعا گشوده شدهاند رو به آسمان. یقین دارم خدای مهربان دعاهای ما را خواهد شنید و بار دیگر رضای نازنین را به آغوش اهالی قبله و قلم بازمیگرداند.
خودش چند سال پیش در یکی از قسمت های برنامه خندوانه دلیل اینکه به این ورزش علاقه دارد را اینچنین گفت که در کتاب چهل حدیث امام آمده است که:
بدان که قوه غضبیه یکی از نعم بزرگ الهی است که به واسطه آن تعمیر دنیا و آخرت شود، و با آن حفظ بقای شخص و نوع و نظام عایله گردد، و مدخلیت عظیم در تشکیل مدینه فاضله و نظام جامعه دارد. اگر این قوه شریفه در حیوان نبود، از ناملایمات طبیعت دفاع نمی کرد و دستخوش زوال و اضمحلال می گردید. و اگر در انسان نبود، علاوه بر این، از بسیاری از کمالات و ترقیات باز می ماند. بلکه حد تفریط و نقص از حال اعتدال نیز از مذامّ اخلاق و نقایص ملکات شمرده شود که بر آن مفاسدی بسیار و معایبی بیشمار مترتب گردد، از قبیل ترس و ضعف و سستی و تنبلی و طمع و کم صبری و قلّت ثبات و راحت طلبی و خمودی و زیر بار رفتن و انظلام و رضای به رذایل و فضایح که پیش آید برای خود یا عایله اش و بی غیرتی و کم همتی.
حتی از بعضی از متفلسفین منقول است که در محلهای خوفناک می رفت و توقف می کرد و نفس خود را در مخاطرات عظیمه می انداخت و سوار کشتی می شد در موقع تلاطم دریا، تا آنکه نفسش از خوف نجات پیدا کند و از کسالت و سستی رهایی یابد. در هر صورت، در باطن ذات انسان و حیوان قوه غضبیه موجود و مودوع است، الا آنکه در بعضی خاموش و افسرده است، مثل آتشی که زیر خاکستر باشد. باید اگر انسان در خود حال خاموشی و سستی و بیغیرتی احساس کرد، با معالجه به ضد از آن حال بیرون آید و نفس را در حال اعتدال درآورد، که آن شجاعت است که از ملکات فاضله و صفات حسنه است
او هم این ورزش را برای رسیدن به اعتدال انتخاب کرده بود. گفته بود که کارش همه اش نوشتن و پای سیستم بودن است و به این ورزش برای خالی کردن هیجاناتش نیاز داشته است.
و اما بعد: چند نکته درباره نویسندگی از زبان رضا امیرخانی:
- نویسندگی با ذوق و خلاقیت مرتبط است، اما نویسنده کسی نیست که قصه خوب بنویسد، بلکه او باید در صنعت نشر زندگی کند و زیست بوم نشر را به خوبی بشناسد.
- هیچوقت نمیتوانی بگویی یک رمان نویس خوب هست که در کشوی میزش ۳ اثر دارد؛ آن آثار باید منتشر شوند تا به عنوان نویسنده شناخته شود و این ورود حرفه ای به صنعت نشر، قسمت تلخ و پردردسر ماجراست و به قدرت ادبی او ربطی ندارد.
- ممکن است، یک نویسنده راننده اسنپ هم باشد یا مشغول کار دیگری هم بشود، اما زمانی می توان گفت شغل یک نفر نویسندگی است که حداقل روزانه ۴ ساعت وقت برای نوشتن بگذارد. البته صبوری یک نویسنده جوان در رقابت دنیای نشر تا زمانی که کارش دیده شود، یکی از مهم ترین موضوعات است.
- یک نویسنده جوان باید بداند در بازار کتابی که خراب است و وضعیت کاغذ مساعد نیست و تعداد عناوین نشر هم در حال زیاد شدن است، چگونه کار کند. اگر نویسنده جای خودش را در صنعت نشر پیدا نکند، به مشکل خواهد خورد. همچنین یک نویسنده باید برای چاپ کتاب، یک ناشر حرفهای انتخاب کند تا ضمن اینکه با او قرارداد خوب میبندد، کتابهایش را نیز به مرحله فروش برساند.
- صنعت نشر یک صنعت ستاره ساز است و مانند فوتبال، هزاران فوتبالیست در باشگاه ها در حال بازی هستند، اما متوسطند و هیچگاه شهرت پیدا نمی کنند و فقط ستاره های فوتبال به تیم ملی می روند و دیده می شوند، در صنعت نشر هم مانند ورزش فوتبال است، باید در ۲۰ عنوان اول باشید تا دیده شوید.
- اولین نکته برای یک نویسنده حرفهای، شهود نسبت به جایگاه خودش است، این که بفهمد کجای عالم ایستاده و قرار است چه کارهایی انجام دهد.
- نویسنده دو زندگی دارد یکی فردی و دیگری شغلی. دنیای نویسندگی، درونگرایی بالایی دارد. ساعتها نیاز است بنشیند، فکر کند و بنویسد. این در حالی است که نویسنده مثل بقیه افراد یک زندگی عادی هم دارد و باید به سلامت خود توجه کند؛ لذا نیاز است به توسعه و سلامت فردی خود اهمیت بدهد تا بتواند میان دنیای نویسندگی و زندگی فردی و شخصی خود تعادل ایجاد کند. اگر نویسنده یا شاعر حرفهای با این توسعه فردی آشنا نباشد خسارت زیادی را متحمل میشود.
- باید سعی کنیم برای نویسندههایی که قصد دارند کتاب منتشر کنند، یک حقوقدان آشنا با صنف نشر بیاوریم تا این تازهواردها را با انواع قراردادهایی که بین ناشر و نویسنده بسته میشود، آگاه کند. بسیاری از نویسندگان ایرانی به تعبیری جوانمرگ میشوند، یعنی چند اثر خوب خلق میکنند سپس نویسندگی را رها میکنند و کنار میگذارند و دلیلش این است که به این قسمت از کار یعنی بستن قرارداد، بیتوجه بودند.
- یک نویسنده نیاز به ارزیابی دارد ولی چه کسی باید او را ارزیابی کند؟ نویسنده باید بداند که وارد صنفی شده که خودش باید خودش را ارزیابی کند؛ یعنی اگر من که نویسنده هستم، خودم چک نکنم که در روز چند کلمه مینویسم، هیچکس از من نخواهد پرسید. خودم باید پاسخ این نکته مهم را پیدا کنم که در چه شرایطی بیشترین میزان بازدهی من است.
- شما باید در شرایطی باشید که وقتی میخواهید کتاب چاپ کنید، ناشران دنبال شما باشند و گرنه کتاب چاپ کردن کار بسیار سختی است. راه رسیدن به چاپ کتاب، فقط نوشتن نیست، بلکه راههای دیگری هم دارد، بر فرض اگر یک ستون پرطرفدار در روزنامه داشته باشید یا در فضای مجازی یک صفحه شخصی با تعداد زیادی دنبالکننده داشته باشید یا در یکی از رسانههای رادیو یا تلویزیون، فعالیت خوبی داشته باشید که معروف شده باشید، آنوقت چاپ کتاب برای شما خیلی راحت میشود.
- چاپ کتاب همه کار نویسنده نیست، بلکه قبل از چاپ کتاب، باید کاری کنید که ناشر دوست داشته باشد کتاب شما را چاپ کند، ناشران به دنبال کتابی هستند که وقتی چاپ کنند، فروش داشته باشد.
- داستاننویسانی که میخواهند کار حرفهای انجام دهند، باید سعی کنند تعداد کلمات و تعداد ساعتی را که مینویسند ثبت کنند.
- شما به عنوان یک نویسنده برای آثار خود باید یک نمودار ترسیم کنید تا شاهد پیشرفت کار خود باشید. شاید کتابهای شما در سالهای اول فروش نداشته باشند ولی وقتی به یک نویسنده حرفهای تبدیل شدید، مردم کتابهای قبلی شما را نیز خریداری میکنند و رشد فروش کتاب شما که در چند سال ثابت بوده، بالا خواهد رفت.این نمودار برای کسانی که تازه وارد کار نویسندگی شدهاند خیلی باارزش است، چون اولاً بدانند که نویسندگی یک مسیر طولانی است و دوم این که بپذیرند از ۱۰- ۱۵ سال به بعد به سوددهی میرسد واین هنر در سالهای اول هیچ سودی ندارد.
- نوشتن، کاری است به شدت حرفهای. حالا که نمیتوان به همه توصیه کرد که محل کار داشته باشند برای کاری به اسمِ نوشتن، دستِ کم میتوان توصیه کرد که لباسِ کار داشته باشند! صبح کمی جابهجا شوند و لباسِ کار بپوشند و بعد در محلی مخصوصِ نوشتن، ولو حمامِ آپارتمان، بنویسد...
- قطعا تایپ کنید با خودکار و مداد نوشتن، در نوشتنِ حرفهای سنتی منسوخ است. گوستاو فلوبر صد سالِ پیش مادام بواری را با ماشینِ تحریر تایپ میکرده است... دیدهام بعضیها خیلی با آب و تاب خرده میگیرند که پس تکلیفِ رقصِ قلم بر کاغذ چه میشود و... من هم خیلی وقتها هوسِ بوی روغنِ حیوانیِ خالصی میکنم که توی دبههای رویی از کرمانشاه میآوردند و میگذاشتند در صندوقخانهی هشتیِ خانهی مادربزرگ... تایپ کردن، فشار روی انگشتها را تنظیم میکند حال آن که با دست نوشتن، در ساعاتِ طولانی باعثِ آرتروزِ گردن و دست میشود. از تشعشعِ مانیتورهای جدید هم نهراسید.
- حینِ نوشتن، نفس نکشید. شنیدهام بعضیها میگویند ما موقعِ نوشتن، موسیقی گوش میکنیم یا قرآن و مداحی میشنویم. گوش دادن، خود یک کار است، نوشتن هم کاری دیگر! به قولِ فضلا و علمای علمِ رایانه، من آنقدرها هم "مالتی تسکینگ" و چند وظیفهای بلد نیستم کار کنم. اگر میشد توصیه میکردم که حتی اعمالِ غیرارادی مثلِ تنفس را هم حینِ نوشتن، تعطیل کنید. حالا که نمیشود بایستی اقرار کنم که من علاوه بر نفس کشیدن، حتما فنجانِ بزرگی از قهوه -و جدیدترها چایِ سبز- جلوِ دستم هست تا گاهی به صورتِ غیرارادی لبی تر کنم!
- متاسفانه به من و شما وحی نمیشود وحی و الهام و سایرِ تجربیاتِ معنوی، حینِ نگارش به کار نمیآیند. بنابراین به جای این که حین نوشتن، به این موضوعات بیاندیشید، سعی کنید در زندگیتان آدمِ خوبی باشید؛ در نوشتن، خودتان را و تجاربِ معنویتان را خواهید نمایاند!
- شما هم مثلِ دستگاههای فتوکپی، زمانی برای گرم شدن لازم دارید اتومبیلهای قدیمی، دستگاههای زیراکسِ قدیمی و خیلی چیزهای قدیمیِ دیگر، زمانی لازم دارند برای وارمآپ و بعد میتوانند راه بیافتند. من هم به عنوانِ نویسندهای نه چندان قدیمی، چنینِ زمانی لازم دارم برای نوشتن.
- من نُت برداشتن را از وقتی که شروع به داستان نوشتن کردم، آغاز کردهام؛ ولی چند درصد این نُتها به درد میخورد حتماً کمتر از یک درصد. پس من کاری با بازدهی یک درصد انجام میدهم. من خیلی زیاد نُت برمیدارم؛ خیلی وقتها هیچوقت به دردم نمیخورند و وقتهایی هم که به دردم می خورند، اصلاً خودم تصورش را هم نمیتوانم بکنم. البته در طول 20 سال هم این را خوب یاد گرفتهام که اگر ننویسم، یادم میرود.
- حتا دو زار هم به آموزشِ داستاننویسی به این شیوهی مرسوم اعتقاد ندارم. این که بنشینی و جلسه به جلسه، طرح و پیرنگ و شخصیت و... تدریس کنی و بعد هم شاگردانِ محترم را واداری که بنشینند و انشا بنویسند. آموزشِ تکنیک شاید امری ناممکن نباشد، اما مطمئن باشید، آموزشِ هنر، روحِ هنر، ناممکن است.
- نویسنده فقط بر اساسِ یک فشارِ درونیِ منبعث از یک نیازِ بیرونی، میتواند بنویسد و تازه در صورتِ اقبالِ مخاطب شاید بعدها اسمِ نویسنده را رویش بگذارند و تو این میان فقط بایستی مراقب باشی تا حلقهی اقبالِ ناممکن نجنبانی.
- من اعتقاد دارم داستاننویس فقط از راهِ خواندنِ داستان کسبِ تجربه میکند. به قولِ منطقیون فاقدِ شیئ معطیِ شیئ نخواهد شد. تا داستان نخوانی داستاننویس نخواهی شد. و اگر داستان بخوانی به عوضِ پرت و پلاهایی که بیشاپ و آلیوت و ترجمههای وطنیشان از جمعبندیِ همینها تحویلت میدهند، خود خواهی آموخت. و فراموش نکن که به قولِ پیاژه هر آموزشی لذتِ یک کشف را از تو خواهد گرفت. بخوان که لذت ببری، آنزمان حتما خواهی آموخت، آنزمان حتما کشف خواهی کرد.
- هنرمند باید بزاید! چند سالی یکبار. به همین ساده گی. ناقص یا سالم. بایستی بزاید. کسی، چیزی، طبیعی یا مصنوعی، آبستنش کند و بعد هم بنشیند چند ماهی و عاقبت هم بزاید. روحالقدس باشد، زعفرِ جنی یا خودٍ ابلیس! از کسی باید آبستن شود. در این مملکت، اصلِ گرفتاری آبستنیِ هنرمند است. ما نه از ابلیس آبستن میشویم نه از روحالقدس. و بنا بر همین متاعمان بیمشتری میماند که گفته بود متاعِ کفر و دین بیمشتری نیست...
- سفر، دستِ کم دو حسن دارد. اول، احتمالِ برخورد با تجاربی جدید و دوم، پارهگی چرتِ عادتهای روزمره. این دو حسنِ تضمینشدهی هر سفری هستند. فارغ از مبدا و مقصد و کیفیت...
- باورم نمیشود که داستاننویسی اهلِ سفر نباشد. و اهل کافی نیست. من اسمش را دقیقتر میگویم. باورم نمیشود که داستاننویسی مردهی سفر نباشد. و تا واعظِ غیرِمتعظ نباشم، بگذار همین حالا یکی-دو تکه از دفتر خاطراتم را به لطفِ کنترل+سی اضافه کنم: (و اینها که نوشتم عشری است از خاطراتِ این سفر. تجربهای حقیقی برای من که یقینا روزی به کارم خواهد آمد. کجا؟ نمیدانم! کدام بخش؟ نمیدانم! کی؟ نمیدانم! اما خوب میدانم که داستاننویس اگر مردهی سفر نباشد، داستاننویس نیست! -با تقدیمِ احترام به همهی کلاسهای داستاننویسی)