امروز کمی زودتر از بقیه روزها به دانشگاه رسیدم. دلم خیلی گرفته بود. هنوز فرصت داشتم. خیابان را عوض کردم و به سمت شهدای گمنام دانشگاه رفتم. کسی آنجا نبود. مشغول شدم: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین ...
چشمم به گل زیبایی افتاد که روی قبر شهید گمنام بود. کنارش یک یادداشتی گذاشته شده بود. یادداشت را برداشتم و خواندم. گویی از زبان من نوشته بود:
من شما رو نمیشناسم نمیدونم کی هستین
اسمتون رو گذاشتن شهدای گمنام
فقط یه خواهش دارم
میشه حواستون به من باشه
میشه مراقب من باشین
من جز شما کسی رو ندارم
گویی دلتنگیام برطرف شده باشد... با حال خوب از شهدا خداحافظی کردم و رفتم.
دیدگاهها (۱)
Sadeghi Mohammad Hossein
۱۰ اسفند ۰۱ ، ۱۴:۴۸
سلام
عالی
التماس دعا